دلنوشته دختر کاک ناصر سبحانی در سالروز شهادت پدر
۰۱ فروردین ۱۳۹۹ - ۹:۵۵
شناسه : 438
34
نسیبه سبحانی: امشب ۳۰ سال میشه که تو رو از ما گرفتند و به خیال خودشان، می‌توانستند با اعدام تو، تو رو برای همیشه بکُشند، درحالی‌که خبر ندارند تو به‌قدری برای من زنده هستی که در تک‌تک یاخته‌های تن‌ام جریان داری و هر جا که نگاه می‌کنم، تو رو می‌بینم و در لحظه‌به‌لحظه‌ی زندگی‌ام وجود داری و حتی یک روز از این ۳۰ سال، برای من بی تو نگذشته.
نویسنده : نسیبه سبحانی
پ
پ

امشب ۳۰ سال میشه که تو رو از ما گرفتند و به خیال خودشان، می‌توانستند با اعدام تو، تو رو برای همیشه بکُشند، درحالی‌که خبر ندارند تو به‌قدری برای من زنده هستی که در تک‌تک یاخته‌های تن‌ام جریان داری و هر جا که نگاه می‌کنم، تو رو می‌بینم و در لحظه‌به‌لحظه‌ی زندگی‌ام وجود داری و حتی یک روز از این ۳۰ سال، برای من بی تو نگذشته.
تو خیلی زود پی به دروغ‌هاشان بردی؛ برای همین در دو دیدارت با شخص اول مملکت در شهر قم در نیمه‌ی اول سال ۵۸ برای اعتراض به تبعیض‌های ملی و مذهبی در قانون اساسی – همان قانونی که نقدی هم بر پیش‌نویس آن نوشتی و همان موقع در روزنامه‌ی کیهان که رویکردش متفاوت با الان بود، چاپ‌اش کردی – فوری متوجه سیاست‌شان شدی و فهمیدی که امیدی به این‌ها نیست و دیگه حاضر نشدی با همان شخص اول مملکت دیدار داشته باشی تا یک عمر بازی بخوری! با وجودی که با شهامت رودرروی خلخالی در شهر پاوه ایستادی و برای اعدام‌های سرپایی که به‌راه انداخته بود، به رفتار خائنانه‌اش اعتراض کردی؛ اما کمی بعد، سیاست رو برای همیشه کنار گذاشتی تا حق‌گویی و آزاده‌گی‌ات رو کاملاً معطوف کنی به وادی اندیشه.
اما فقط مخالفان‌ات نبودند که با آزاده‌گی و حق‌گویی تو مشکل داشتند؛ در این دنیای غریب، حتی برخی از یاران و شاگردان‌ات هم آزادگی تو رو درک نکردند و برای همین در این سال‌ها، مدام لقلقه‌ی زبان‌شان شده که ناصر سبحانی نباید بر حرف خودش پافشاری می‌کرد تا اعدام‌اش نمی‌کردند! اما آن‌ها نمی‌دانند که مماشاتِ با ظلم، چیزی نبود که در نهاد تو باشه و بخوای شرافت‌ات رو بفروشی.‌ نمی‌دانند که با اعدام‌ات، بیشتر از هر زمانی برای من جاودانه شدی.
ببین! من هم فرزند خلفِ تو هستم و مثل خودت قید هر نوع کنش سیاسی رو زدم؛ هرچند که ما دیرتر از تو ماهیت این سیاست بی پدر و مادر رو فهمیدیم. حالا بی‌خیال تمام این هیاهوها، من میام روبه‌روی تو می‌نشینم تا تو برای من از دین بگی و من برای تو از زنان. می‌دانم تو هم خنده‌ات می‌گیره وقتی به من معترض می‌شوند که چرا مثل پدرت فکر نمی‌کنی و دوری از اندیشه‌هایش؛ درحالی‌که آن‌ها نمی‌دانند من کاملاً شبیه خودت هستم؛ مثل تو، عاشق کتاب هستم و علاقه‌مندم به تمام هنرها و زیبایی‌ها. بگذار دیگران از علم و هوش و حافظه‌ی تو بگویند، اما چیزی که در تو برای من مهمه، نوع نگاه‌ات به زندگی و جست‌وجوی حقیقت بود و اگر در تمام این ۳۰ سال هم می‌بودی، قطعاً حرف‌های تازه‌ی زیادی داشتی که از زبان‌ات بشنویم…

نسیبه سبحانی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.