«اي مسلمانان اين كاروانياست كه اموال قريش، دشمنان دين و آزادگي، در آن است. اموالي كه موجب قدرت شرك ميشود و بندگان خدا را به بندگي ديگر بندگان ميكشاند! به سوي آن ميرويم شايد خداوند آن را نصيب ما كند، باشد كه پرتوانتر عليه دشمنان گام برداريم.»
پيامبر -ص- با اين عبارت مردم را عليه ابوسفيان كه با كاروان خود از شام باز ميگشت، برانگيخت.
اينك فرصت تلافي پيش آمده بود و زماني مناسب براي ابراز قدرت دينِ آزادي بخش.
تا آن روز رسول الله ـ ص ـ دست به حملهاي عليه قريش كه غنيمتي به همراه داشته باشد، نزدهبود. اكنون امكاني نسبي براي اقدام به اين كار فراهم شدهبود و لذا لازم بود از حالت دفاعي به در آمده، گاهو بيگاهي بر كفر و متعلقات آن يورش برند.
كارواني كه از شام بر مي گشت، سرمايههاي اكثر تجار قريش را به همراه داشت. سرمايهي آن به پنجاه هزار دينار مي رسيد.
«مقداد بن اسود» در همگامي با دوست نزديكش «عتبه» (ابوحارث)، سخت مي كوشد. اينان مسلماناني بودند كه به همراه ديگر مسلمانان فرصت مهاجرت نيافتند و ايمان خود را پنهان مينمودند. در انتظار بودند تا در اولين فرصت سرزمين كفر را رها كرده، به ياران خويش در مدينة النبي بپيوندند. روزي اعلام شد كه سپاهي به رهبري عكرمة بن ابيجهل به سوي مدينه ميرود تا با محمد ـ ص ـ بجنگد. سپاه قرار بود اوايل شب حركت كند. عتبه نزد دوستش ، مقداد، رفت و گفت: فرصت خوبي است، همراه آنها مي رويم و وقتي به سپاه مسلمين رسيديم به آنان ملحق مي شويم.
آن شب دو مسلمان پاكدل در لباس مشركين در ميان لشكر قريش به سوي مدينه حركت كردند. خبر اين حركت به پيامبر ـ ص ـ رسيد. حضرت فرمان داد گروهي متشكل از هفتاد مرد كه همه از مهاجرين بودند به رهبري «عبيدالله بن حارث بن عبد المطلب بن عبد مناف» براي بررسي شرايط، به سراغ مشركين بروند.
گروه كوچك حركت كرد و در كنار بركهاي در«ثنيةالمرة» مستقر شد. دشمن در همان نزديكي بود. مشركين آمادهي حملهي غافلگيرانه شدند، اما با مشاهدهي گروه هفتاد نفري مسلمانان متوجه شدند كه نقشهي شبيخون آنان فاش گرديده و ناچار به بازگشت شدند. اكنون لحظهي مناسب گسستن از شرك و پيوستن به توحيد براي دويار همدل است. مقداد و عتبه از غفلت مشركين استفاده كرده به ميان برادران خود آمدند و به گرمي مورد استقبال قرار گرفتند. گروه كوچك مجاهدان با ياران جديد به مدينه بازگشت و پيامبر خدا ـ ص ـ شخصاً به آنان خوش آمد گفت.
مقداد به شمشيرش نگريست. او از كساني بود كه به خواست رسول اكرم ـ ص ـ آمادهي حمله به كاروان قريش شده بود.
ابوسفيان سرخورده و خسته به سوي مكه باز مي گشت كه مردي خاك آلود رسيد و خبر داد كه محمد براي حمله به كاروان او آماده شده است. فرصتي براي فكر كردن نبود. ابوسفيان بي درنگ سواري به سوي مكه فرستاد تا نيروي كمكي بياورد.
مكه روز آرامي را مي گذراند كه سواري شتابان و از نفس افتاده رسيد و به طرف مركز تجمع مردم رفت. با رنگي پريده گفت: مردم قريش بيچاره شديم! همهي دارائي شما در كاروان ابوسفيان است و محمد نقشهي حمله به آن را دارد. اميدي ندارم كه ديگر دستمان به آنها برسد. به داد خودتان برسيد، كاري كنيد!
مردم مضطرب شده و هراسان خود را براي جنگ آماده مي كردند. در ميان اين آشوب «ابوجهل» و «عقبة بن ابي معيط»، سرمهدان وعطردان در دست سراغ كساني ميرفتند كه از جنگ خودداري ميكردند و با تمسخر به آنان مي گفتند بهتر است مانند زنان با سرمه و عطر خود را بيارائيد!! شما مرد جنگ نيستيد!
به اين ترتيب همه را تحريك كرده، به جنگيدن عليه مسلمانان ترغيب مي نمودند .
موقعيت كنوني مسلمانان با گذشتهها تفاوت بسيار داشت. قريشيان و ديگر بتپرستاني كه قبلاً به نهضت اسلامي به چشم مزاحم كوچكي مينگريستند، اينك سخت از آن مي ترسيدند. اين همان محمد بود كه هرچه مي خواستند در بارهاش ميگفتند و از هيچ گونه فحاشي و آزار و ستم در بارهي اصحابش فروگذار نميكردند. امروز همان بندگان ضعيف قدرت يافته و در برابرشان ايستاده بودند!
از آن طرف در مدينه شورائي بر پا بود. رسول اكرم ـ ص ـ يارانش را در مسجد گرد آورده بود و اخبار قريش را بررسي ميكرد. باشنيدن خبر سپاه قريش، عده اي از جنگجويان سست شده، سكوت كردند. در اين هنگام مقداد است كه به پا مي خيزد و مي گويد: اي رسول خدا ! هرچه خدايت فرمان ميدهد همان را عمل كن. ما همراه تو خواهيم بود. به خدا قسم پيوسته در جنگ و جهاد همراهت خواهيم بود. به خدا قسم اگر ما را به «برك الغماد»(دورترين نقطهي يمن) هم ببري در ركابت خواهيم بود.
سخنان مقداد چنان شوري در ميان مسلمانان به پا افكند كه هر يك بر سر رفتن به جهاد بر ديگري سبقت ميجست! گويند «عمير بن ابي وقاص» كه در آن روز نوجواني بيش نبود، خود را در ميان جمعيت پنهان ميكرد. گفتند چرا پنهان ميشود ؟ گفت: ميترسم رسول خدا ـ ص ـ مرا ببيند و مانع آمدنم شود. دوست دارم همراه شما بيايم، شايد شهادت نصيبم گردد. ماجراي او را به پيامبرـ ص ـ گفتند. فرمود : كوچك است و بايد باز گردد. عمير سر به زير انداخت و گريست. پيامبر متأثر شد، به او اجازهي همراهي داد؛ و عمير به آرزويش رسيد، جنگيد و شاهدشهادت را در آغوش كشيد.
سحرگاه يكي از روزهاي رمضانِ سال دوم هجري است، مجاهدينِ استوار به نام خداي يكتا راهي مي شوند و كمترين هراسي از كاروان محافظت شدهي قريش ونيروهاي امدادي ايشان به خود راه نميدهند. جنگ آغاز مي شود، در حالي كه سپاه و تجهيزات قريش چندين برابر مسلمانان است. اما ايمان به حقانيت راه و اطمينان والا به پيامبر كه فرمود:« خدايا تو قرآن را بر من فرستادي و مرا به جنگ امر فرمودي و وعدهي پيروزيم دادي. تو خلف وعده نميكني.
خدايا! قريش با سپاهش و با افتخاراتش آماده شدهاند تا رسول تو را خوار كنند و از ميان بردارند، پس نصرتي را كه وعده داده بودي فرو فرست.» مجاهدين را چنان قوت قلبي بخشيد كه در كمترين زمان ممكن قريشيان را تار ومار كردند؛ «ابوجهل»، «امية بن خلف» ، «شيبةبن ربيعة» و بسياري ديگر از بزرگانشان به خاك مذلّت غلتيدند. در اين ميان آنچه كه براي مشركين بسيار شگفت انگيزو درد آور بود، وجود مقداد و عتبه بود كه دلاورانه عليه آنان مي جنگيدند! هيچ گمان نميكردند كه اين دو، روزي در برابرشان دست به شمشير برند. اكنون به كياست و هشياري مؤمنان پي بردند كه چگونه در ميان دشمن با رازداري هرچه تمامتر مدتها به سر برده و خويشتن را از مكر وكيد ايشان حفظ مي كنند !!
سي و سه سال پس از هجرت اين يار باوفاي پيامبر اكرم ـ ص ـ نيز دعوت حق را لبيك گفته و رخت به سراي باقي كشيد.
خداوند ايمان و اخلاص و شجاعت مقدادي را نصيب همهي مؤمنان گرداند.
ثبت دیدگاه