سنّت کارکردی بسيار مهمّ و بنیادی دارد که براي انسان مسلمان درست عين کارکرد قرآن است. از طرف ديگر، چنان اعتباري دارد که اگر امري با آن سنت آميخته شود که در آن کمترين شک و ترديدي موجود باشد، اعتبار و ارزش سنّت را از میان ميبرد.
اين بحث در اينجا به صورت بسيار خلاصه بيان ميشود؛ زیرا گفته شد بحث مستقلي است که در آينده مورد نياز است. با اين وجود لازم است فعلاً تا حدودي از آن اطلاع حاصل شود تا مطالب گفته شده براي ذهن مردم آشفتگي ايجاد نکند و آن تصوّر را در بعضی از افرادتثبيت نکند.[1]
سنّت به دستور قرآن، «مبيِّن» کتاب است. بنابراين، در اينکه قرآن براي ادارۀ زندگي معنوي بشر کافي است، بحثي نيست و مسلّماً همين گونه است. [چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است:] «وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ»[2]
معناي اين آيه اين است که: همۀ آنچه براي دين و کار دين، يعني براي ادارۀ زندگي معنوي انسان لازم باشد، از پرورش، تصوّرات ذهني و شکلگرفتن روان فرد گرفته تا تنظيم روابط بينالمللي، امري وجود ندارد که موازين و مباني آن در قرآن بيان نشده باشد.
در اين امر بحث و شکي نيست. اگر با اين اعتبار گفته شود: «قرآن کافي است» امري مسلّم است. امّا، جنبۀ ديگري هم مطرح است که افرادی که ميگويند: «قرآن کافي است»، به آن جنبۀ ديگر توجه نميکنند.
آن جنبه اين است که اين قرآن مباني و موازيني کلّي است. در مقابل اين مباني و موازين کلّي هم حالات مختلفي براي استخراج حکم مطرح است و صورتهاي مختلف امکان استخراج حکم وجود دارد: که تشخیص بعضي از آنها در صلاحيّت اشخاص نيست و فقط در صلاحيّت پيامبر (ص) است. براي نمونه، در اين آيه که قرآن ميفرمايد:
«ما برای تو وحی فرستادهایم که آن را برای مردم بیان کنی»[3]
اين جنبهها وجود دارد که از صلاحيّت انسانهاي ديگر خارج است.
مثلاً، در قرآن آن همه بر اقامۀ نماز تأکيد ميشود که واقعاً يکي از ارکان بسيار مهمّ و اساس مسلماني و يکي از مهمترين برنامههاي پرورشي انسان است: چه فرد به اعتبار وجود فردي، چه فرد به اعتبار عضوي از گروه مسلمانان. نماز مهمترين برنامۀ پرورشي مستمر انسان است؛ بدون آنکه در آن وقفهای موجود باشد. روزه براي پرورش انسان و تقويت روان بسيار مهمّ است. ولی درهر سال يک ماه است.ولی نماز برنامهاي مستمر است.[4]
در اينجا همين قدر بيان ميشود که: مشخّص است که نمازبسیار با اهميت است و در قرآن در مورد آن تأکيدهای بسیاری وجود دارد، به صورت پیوسته هم روزي پنج بار خوانده ميشود. ولی قرآن نه شکل و حالتهاي نماز را بيان کرده است، و آنچه هم در قرآن در مورد زمان نماز وجود دارد، يکجا بيان شده و صرفاً به بعضی زمانها و به بعضی اوقات اشاره شد. آن هم نه به عنوان زمان نماز، بلکه به عنوان زمان ذکر، تسبيح و استغفار. گاهي به عنوان نماز دستورهایي داده شده است.
بنابراین اگر گفته شود: «قرآن کافي است»، بايد چگونه نماز خوانده شود؟ آيا به صورتي که در آن شکي نيست و از يقينيترين يقينيات است که پيامبر (ص) چند سال بعد از تعيين و واجبشدن آن به طور تحديد بر همۀ مسلمانان، آن را انجام داده است، يا به صورتي ديگر؟ آيا به گونهاي خوانده شود که خود او سالها آن را خوانده است و به مسلمانان دستور و آموزش داده است، يا آن شکل تغيير داده شود؟
اگر «کفايت قرآن» را به معناي دوم ـ که اشتباه است ـ مد نظر داشته باشيم: يعني اينکه اصلاً نيازي به «تبيين» پيامبر (ص) نداريم و موازين مربوط به نماز موجود در قرآن، بدون «تبيين» پيامبر (ص) کافي است: يعني هر کس با ميل و ارادۀ خويش هر گونه که بخواهد نماز بخواند!
اگر گفته شود: «قرآن کافي است»، بايد چگونه نماز خوانده شود؟ آيا به صورتي که در آن شکي نيست و از يقينيترين يقينيات است که پيامبر (ص) چند سال بعد از تعيين و واجبشدن آن به طور تحديد بر همۀ مسلمانان، آن را انجام داده است، يا به صورتي ديگر؟
کاک احمد مفتی زاده
آيا اگر «کفايت قرآن» با اين معني اشتباه تفسير شود، واقعاً قرآن کافي خواهد بود. بشر براي کاملشدن پرورش و شخصيت خود از لحاظ فردي و اجتماعي به نماز نياز دارد. قرآن هم به خاطر اهميت نماز اين همه بر آن تأکيد کرده است.
پس قرآن از اين حیث که آن برنامۀ پرورشيِ لازم را براي انسان تعيين کرده، کافي است. و در اين باره بحثي نيست. ولی شکل آن را معين نکرده است؛ حتي به صورت دقيق اوقات آن را هم روشن نکرده و آن را به پيامبر (ص) سپرده است. [چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است:] «لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِم».[5] اين امر را به پيامبر (ص) سپرده است که وظيفهاش «تبيين» است. بنابراین، معناي صحيحِ کفايت قرآن یعنی امور لازم براي زندگي معنوي و ادارۀ بشر را به بشريت داده است.

«تبیین» پیامبر
1- تبيين بعضي از امور، از مسألۀ استخراج حکم مجزا است. تبيين نوعي از استخراج حکم است که با استخراج حکمِ مطرح در اجتهاد تفاوت دارد.
بر اين اساس تعیین شکل عملی و اجرایی برخی تکالیف مانند نماز، به تبيين پيامبر (ص) سپرده شده است. با اين همه، بعد از اين تبيينها هم کلّ کتاب و سنّت، هنوز موازيني کلّي است.به گونهای که مانند مواد خام موجود در کرۀ زمين که ميتوان از آنان هزاران ابزار مختلف ساخت. از آن موازين کلّي هم ميتوان هزاران حکم براي شرايط مختلف زندگي استخراج نمود.
بعد از پيامبر (ص) دانشمندان موظفاند از کلّ کتاب و سنّت براي زندگي پر تحوّل و پر تطوّر احکام استخراج کنند؛ البته با شرط مد نظر ما. یعنی استخراج حکم به صورت فردي حجّتآفرین نيست. بلکه، اگر به صورت گروهي، و در هیأت شورا و جماعت باشد، حجیت خواهد داشت و خداي متعال آن را به نام دين ميپذيرد.
حال اگر «کفايت قرآن» به این معنا در نظر گرفته شود که اصلاً نيازي به سنّت نیست و جنبه و وظيفۀ تبييني پيامبر (ص) دیده نشود، بايد چگونه نماز خواند؟!
طبعاً به روش خودمان! حال، خود را به صدر اسلام ببريم. میبینیم که پيامبر (ص) و همۀ مسلمانان سالها به يک شکل معين نماز ميخوانند.ولی ما اين شکل را تغيير دادهايم. در اين صورت، آيا واقعاً ما جزء جامعۀ اسلامي محسوب ميشويم؟ بديهي است که پاسخ منفی است.
زماني که خود پيامبر (ص) و همۀ مسلمانان به يک صورت نماز ميخوانند، پيامبر آن را آموزش داده است و نماز هم به همان شکل و صورت است، اگر ما با علم و اطلاع از آن شکل و صورت، در زمان خود پيامبر (ص)، به شکل ديگري نماز بخوانيم و آن را تغيير دهيم، آيا از آن جماعت خارج نشدهايم؟
آن زمان را در نظر بگيريد. که جماعت مسلمانان پشت سر پيامبر (ص) در حال خواندن چهار رکعت نماز ظهر با آن شکل و خصوصيّات هستند. ولی مثلاً من در آن زمان چهار رکعت نميخوانم. بلکه يک رکعت ميخوانم. والبتّه با شکل و خصوصيات ديگري که تمايل دارم ميخوانم! آيا حقيقتاً خارج شدهام يا نه؟
بديهي است که خارج شدهام: مسأله، همان است و تفاوتی پیدا نميکند. بلکه تنها «زمان» و «مکان» تغيير ميکند. مثلاً «اکنون» فردی با شکل ديگري نماز میخواند يا در «جا»ي ديگر با شکلي ديگر. پس زمان و مکان تغيير کرده است. و گرنه، خروج از راه پيامبر (ص) براي مسلمانان روشن است.
خداوند متعال فرموده است: «… وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا».[6] اين روشنترين دليل است. چه چيزي به اندازۀ راه مشترک همۀ مسلمانان، يعني راه مشترک پيامبر (ص) و همۀ مسلمانان روشن و مسلّم است؟ چيزي وجود ندارد که به اندازۀ پنج فرض نماز با آن شکل و خصوصيات مسلّم و بديهي باشد.
چون تواتُر عملي است وتواتُر عملي هم در حجیت بسیار قوي است و شک و ترديدي در آن وجود ندارد و از تواتُر لفظي هم مهمتر است. زیرا تواتُر لفظي نيازمند حفظ کردن ذهني است. که ممکن است افرادی که آن را نقل ميکنند، در يک حرف يا حرکت گرفتار اشتباه شوند. ولی تواتُر عملي اولاً، عام و ثانياً، ساده است. انسان با چشم و در عمل، چند بار آن را انجام ميدهد و ياد ميگيرد.
پنج فرض نماز با آن کيفيت و خصوصيات، با تواتر عملي جريان يافته است. حتي جنبۀ تواتُر لفظي ندارد. بلکه بسيار يقيني است و کمترين احتمال ترديدي در آن نيست و پيامبر (ص) و همۀ مسلمانان سالها اين برنامۀ مسلّم يقيني را با اين شکل انجام دادهاند. اکنون من در هنگامی ديگر يا در مکاني ديگر آن را به شکلي ديگر انجام دهم، فقط «زمان» و«مکان» تغيير کرده است. درست مانند آن است که در همان مسجد که پيامبر (ص) و مسلمانان نماز ميخوانند، در همان صف جماعت آنها، در همان زمان، من آن نماز را به گونهاي ديگر بخوانم!
قرآن ميفرمايد: «کسي که پيروي بکند از غيرِ راه مسلمانان، او را به جهتي ميچرخانيم که خود او خود را به آن طرف چرخانده است و او را وارد عذاب سختي ميکنيم». بهترين ماصَدَق آن اين است که انسان بخواهد راه مسلّم پيامبر (ص) و يارانش را در نماز تغيير دهد؛ زیرا چيزي وجود ندارد که تا اين اندازه بتوان به آن گفت: «سبيل مؤمنين» ؛ يعني راه مؤمنين. بهترين ماصَدَق «اتباع غير سبيل المؤمنين» اين است. زیرا هيچ چيز ديگري وجود ندارد که اين تعبير تا اين اندازه در مورد آن صادق باشد: اينکه بخواهد نماز را تغيير دهد و با روشي ديگر و کيفيتي ديگر ادا کند.
2- مطلب ديگر هم در خود قرآن وجود دارد!
بدیهی است که روح انسان نيازمند «جهت» نيست. به گونهای که فرد رو به هر جهتي باشد روح، روان، فکر ـ که در بين جسم و روان مشترک است ـ و نيروهاي باطني فرد، ميتواند فعاليت خويش را انجام دهد و چندان به جهت نيازمند نيست. اين نکته واضح است.
همچنين واضح است که خداي متعال هم نيازمند جهت نيست. ولی جسم نيازمند جهت است؛ زیرا ماده است.
همچنين آشکار است که در نماز جسم با روان همکاري ميکند و جسم و روان همراه يکديگرند. در مسألۀ وضو، غسل و… هم در مورد تأثير متقابل جسم و روان در يکديگر بحث کردهايم که در بعضی مسائل روان در جسم و در بعضی دیگر جسم در روان تأثير ميکند. لذا بايد برنامۀ پرورشي انسان به گونهاي تنظيم شود که جسم و روان هماهنگ باشند.[7]
بنابراين، مشخص است در مسألۀ نماز که جسم و روان هماهنگ شدهاند، اگرچه روان انسان نيازي به جهت ندارد و خداي متعال جهت ندارد و براي او جهت مطرح نيست، با اين وجود، جسم به جهت نياز دارد. بنابراين، حتماً از همان ابتدا براي نماز جهت تعيين شده است.
با اين وجود، مطلقاً به هيچ وجه در قرآن بحثي راجع به جهت نشده است![8] نه راجع به اينکه رو به بيتالله باشد، يا بيتالنّاس و نه مسجد الاقصي.
از اين گذشته، ميدانيم که پيامبر (ص) تا هنگامي که در مکّه بود، اگر از طرف بيتالحرام يا از طرف جنوب بيتالحرام به نماز میایستاد، اگرچه دور هم بودند، به گونهاي نماز ميخواند که هم رو به بيتالحرام بايستد، و هم رو به مسجد الاقصي. ولی اگر در جهتي از بيتالحرام قرار ميگرفت، مثلاً: در محوطۀ کعبه نبود و چنان دور بود که نميتوانست به خطي مستقيم از کعبه رو به مسجد الاقصي برود، در آن صورت فقط به کعبه رو ميکرد. مثلاً، فرض کنيد در شمال، شرق، يا غرب بيتالحرام قرار داشت و نميتوانست در یک امتداد هم به بيتالحرام بنگرد هم به مسجد الاقصي، چون دو خط دید در یک امتداد قرار نمیگیرد. ولی اگر در جنوب بيتالحرام بود، چون مسجدالاقصي در شمال کعبه قرار دارد، کسي که در جنوب بيتالحرام باشد، ميتواند طوري به کعبه رو کند که روي او به طرف مسجدالاقصي هم باشد.
آيا در این باره دستوري در قرآن موجود بوده است؟ نه.
بعد از آن که به مدينه آمد، تا مدتي رو به مسجد الاقصي نماز میخواند. اين امر نیز براي مسلمانان بسيار سنگين بود: مسلماناني که اين گونه آواره شدهاند، آن همه زجر و مشقت بر آنان تحميل شده است و از وطن مأنوس خود کوچ کردهاند و کعبه و مسجد الحرام هم مهمترين، عزيزترين و محبوبترين نقطۀ وطن آنان و مأنوسترين مرکز وطن آنان است. مفهوم وطنيّت در مورد کعبه، براي آنان در اوج است. از زمان حضرت ابراهيم هم به همين صورت محترم، مقدس و پرستشگاه بوده است: يعني از زمان ايمان گرفته تا زمان کفر، شرک و بت پرستي.
براي آنان بسيار سخت است که به آنان دستور داده ميشود از کعبه رو بچرخانند و به مسجد الاقصي رو کنند. بسيار تکليف سنگيني است.
اما پيامبر (ص) اين دستور را بيان ميکند. حال، به زمان حيات پيامبر (ص) برگرديد. در آن شرايط و زمان قرار بگيريد. چه کاري انجام ميدهيد؟ پيامبر (ص) دستور داده است که به مسجد الاقصي رو کنيد !
وقتي چنين دستوري از طرف پيامبر (ص) صادر ميشود، تو هم مسلماني هستي که در آن ايام به سر ميبري، شرايط روحي تو نسبت به کعبه هم اين گونه است، با اين همه، دستور داده ميشود که به آن رو نکن، چه کاري انجام ميدهي؟
آيا ميگويي اين امر در قرآن نيست. بنابراين اصلاً از آن تبعيت نميکنم. لذا به کعبه رو ميکني!؟
بنا به گفتۀ افرادی که اکنون ميگويند: «قرآن کافي است» و آن را تشريح و تعبير ميکنند، در اين صورت هيچ اعتباري براي دستورات پيامبر (ص) باقي نميگذارند. مسلماني که چنين طرز تفکّري داشته باشد، اگر به زمان حيات پيامبر (ص) برگردد که در مدینه به مسلمانان دستور داده شده است به مسجد الاقصي رو کنيد، باز به کعبه رو ميکند! و در حقیقت در خلاف جهت رسول خدا (ص) و مسلمانان نماز میخواند!
حال ارزيابي کنيم که از نظر اسلام چنين تمرد و نافرمانياي نسبت به پيامبر (ص) به چه صورت است؟ آيا چون قرآن نگفته است، واقعاً امري بياهميت است؟ آيا چون دستور پيامبر (ص) است، اهميت ندارد؟
به قرآن بنگريد: مسألۀ چرخيدن مسلمانان از بيتالحرام رو به مسجد الاقصي بعد از هجرت و سپس روکردن بار دیگر به بيتالحرام، مسئلهاي بسيار مفصّل است و زمزمه و جنجال بسيار عظيمي را در آن ايام از تاريخ اسلام ايجاد کرده است.
تنها به اين نکته بنگريم که اگر کسي در اين امر از پيامبر (ص) پيروي نکرده باشد که به مسجدالاقصي رو کند، از نظر قرآن چه تکليفي دارد؟
در سورۀ بقره، در آيۀ مربوط به بحث قبله، [9] جهات مختلف اين قضيه به صورت مفصل بررسي ميشود.[10]
تقريباً از همان جا که در مورد حضرت ابراهيم و کعبه بحث ميشود، به بسياري از مسائل میپردازد که يکي از آن مسائل عبارت است از: قبله.
بنا به گفتۀ افرادی که اکنون ميگويند: «قرآن کافي است» و آن را تشريح و تعبير ميکنند، در اين صورت هيچ اعتباري براي دستورات پيامبر (ص) باقي نميگذارند. مسلماني که چنين طرز تفکّري داشته باشد، اگر به زمان حيات پيامبر (ص) برگردد که در مدینه به مسلمانان دستور داده شده است به مسجد الاقصي رو کنيد، باز به کعبه رو ميکند! و در حقیقت در خلاف جهت رسول خدا (ص) و مسلمانان نماز میخواند!
مطالب گسستگی ندارد. مقاطع مختلف و مباحث متنوّع اجتماعي و سياسي در ميان آن مسائل وجود دارد تا دست آخر به بحث قبله ميرسد. ولی در ميان اين مقاطع و مباحث مختلف، جهاتي به ذهن انسان داده ميشود و به گونهاي ذهن انسان روشن ميگردد که با مسألۀ قبله ارتباط مييابد.
يکي از آن مباحث راجع به اين است که دستور پيامبر (ص) در مورد نماز خواندن رو به مسجد الاقصي عين دستور خداي متعال است.
براي مثال در ادامۀ آن آيه ميفرمايد: «وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ»[11]
قبلهاي را که به آن رو ميکردي، تعيين نکرديم جز برای آن که تا کسی که از رسول (ص) تبعیّت میکند از شخصی که به گذشته بر میگردد متمایز شود.
اين مطلب بعد از زماني است که از طرف خداي متعال دستور داده ميشود رو به کعبه نماز بخوانید. بعد از مدتي که رو به مسجد الاقصي نماز خوانده ميشد، در قرآن به پيامبر (ص) و مسلمانان دستور داده ميشود اکنون رو به مسجد الحرام نماز بخوانند.
راجع به مدتي که رو به مسجد الاقصي نماز خوانده ميشد، ميفرمايد: اين حکم را تنها به همین خاطر داديم که اين هم يک آزمايش سخت و تلخ شود براي پالايش مسلمانان و مشخصشدن مسلمانان ثابت قدمي که حاضرند هر امر مخالف آرزوي خود را تحمل کنند و بپذيرند و نیز به خاطر متمايزشدن آنان از مسلمانان سرسرياي که اگر دين باب طبع آنان و لذت بخش باشد، آن را ميپذيرند و وقتي چيزي از آن مخالف ذوق، سليقه، مصلحتهاي محسوس و آني آنان باشد، از آن دست ميکشند.
خداوند متعال ميفرمايد: تعيين مسجد الاقصي به عنوان قبله به خاطر اين مطلب بزرگ بودکه معلوم شود چه کسی از رسول خدا اطاعت میکند و چه کسی به گمراهی بر میگردد؟
برنامۀ هجرت امري بسيار بزرگ و با عظمت است. دست مهاجران از همه چيز کوتاه است و دارايي، زندگي، تعلّقات، محبوبان و همه چيز خود را رها کردهاند و تنها خود و ايمانشان از مکه بيرون آمدهاند. با وجود این بلا[12] خداي متعال بلا و آزمايش ديگري را هم سر راهشان قرار میدهد.
بايد ديد که اين آزمايش، يعني مسألۀ روی برگرداندن از کعبه به مسجد الاقصي، چه قدر بزرگ و سنگين است که بعد از هجرت از آن به عنوان يکي از آزمايشهاي سخت نام برده ميشود.
بعد از مسئلهاي به سختي هجرت، مسألۀ تغییر قبله را به عنوان يک مسألۀ مهمّ آزمايشي معرفي ميکند. ارزيابي اين آزمايش چيست؟
«لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ»[13]
تا مشخص شود که چه کسي واقعاً تابع و پيرو راستين رسول، يعني پيامبر (ص) است و اين اشخاص از کساني که بر روي پاشنۀ خود رو به عقب برميگردند، جدا شوند.
تعبير سادۀ «يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ» بر پاشنۀ خود ميچرخد. يعني چرخش کامل: انحرف کامل و خارجشدن از راه. گويي پاشنهاي را بر زمين ميگذارد، و به طرف پشت ميچرخد. اين تصويري است براي نشان دادن انحراف کامل و خارجشدن از راه.
باید دقت کرد که اگر کسي بر اساس گفتۀ پيامبر (ص) عمل نکرده باشد، خداي متعال اين گونه آن را بيان ميکند: «مِمَّنْ يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ» از آن با تعبیر «انقلاب علي العقبين» يعني «بر پاشنهها رو به عقب برگشتن» یاد میکند. بعد از آن هم بيان ميکند که: «وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ»[14]
آزمايش بسيار بزرگي بود؛ حتي بعد از هجرت بزرگترين آزمايش بود. از هجرت هم بسيار بزرگتر و تلختر بود.
این بلا و آزمایش تا این حدّ مهمّ، عجیب و بزرگ بود؛ مگر برای کسانی که واقعاً خدا آنان را هدایت کرده بود.
به خاطر خصلتهايي که دارند خداي متعال آنان را بر راه حق ثابت قدم کرد.
ان شاء الله خداي متعال ثبات قدم را به ما هديه کند.
«وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ»[15]
يکي ديگر از جنبههاي مهمّ قضيه اين است که: خدا نميخواهد ايماني را که داريد از میان ببرد و تباه کند.
چون ايمان دو نوع است:
نوع اوّل: ايمان صادقانه و مخلصانه است؛ که واقعاً بايد به آن ايمان گفت. اين نوع ایمان به جاي تباه شدن، محکمتر ميشود. بهتدریج تعلقات قطع و، آرزوها زير پا گذاشته ميشود، در نتيجه، انسان محکمتر ميگردد.
نوع دوم: ايمان سرسري توأم با چرخش همراه با شرايط است. اين ايمان چيزي نيست، بيارزش است. لذا بايد کاري کرد که هر چه سريعتر سقوط کند تا موجب تباهی و بدنامشدن ايمان واقعي مسلمانانِ خوب، نگردد.
به راستي اگر انسانهای ضعيف و بزدل، با انسانهاي خوب درآميزند به حسب ظاهر، نفع است؛ زیرا عدد، حجم و مقدار در مقیاس مادّي افزايش مییابد. ولی به حسب منطق، درک و شعور صحيح انساني، زيان است. عملاً هم ميتوان امتحان کرد. در همۀ گروهها، وقتی افرادي ناصادق، بزدل، ضعيف و بدون پایبندی اضافه ميشوند موجب به هم ريختگي و آشفتگي ديگران ميگردند.
حساب مادي، امر قابل توجهی نيست.آنچه ارزش دارد، حساب عقلي و منطقي است. از لحاظ منطقي اگر اين اشخاص ضعيفالايمان بزدل در ميان گروه مسلمانان باقي نمانند، بهتر است. بگذار فقط اشخاص محکم استوار باقي بمانند. به قول شاعر:
يکي مرد جنگي به از صد هزار
سياهي لشکر نيايد به کار[16]
به راستي تعداد کمِ اشخاص کاملاً ثابتِ مانند کوه، از ميليونها فرد ديگر، بسيار بهتر است. همان انسانهاي محدودِ معدودِبا شمار بسيار اندک، يعني مهاجرين و جماعتي از انصار، بودند که تاريخ را تغيير دادند.
اکنون يک ميليارد مسلمان، يعني هزار ميليون مسلمان در دنيا وجود دارد. حال آنکه جز اسارت، ذلت و بدبختي بهرهای ندارند. آن عدۀ معدود؛ تاريخ را تغيير دادند و همۀ محاسباب دنيا را زير و رو کردند. ولی ما در مقابل جريانات تحميلي تاريخ که صاحبان قدرت به وجود آوردهاند ذليل و اسيريم. پس عدد و جنبۀ مادي، امرقابل توجّهی نيست؛ جنبۀ معنوي مهمّ است.
خداوند متعال ميفرمايد: «وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ»
خداوند متعال که بعد از آن هجرت تلخ، اين آزمايش تلختر را بر سر راهتان قرار داد.[17]
تصوّر نکنيد اين امر به خاطر متزلزل کردن ايمان شما بوده! برعکس، به این خاطر است که اشخاص با ايمان، با آن استوارتر، باصلابتتر و محکمتر شوندو اشخاص بزدل هم از جمع شما بيرون بروند. غربالگري صورت گرفته و ناخالصیها دور ريخته شده است![18]
خلاصه، اگر فردي مسألۀ «کفايت قرآن» را اين گونه اشتباه معنا کند که به سنّت نيازي نداريم، پيامبر (ص) نباید هيچ کار و برنامهاي داشته باشد و به فرمايشها، دستورات، رهنماييها، روشهاي عملي و برنامههاي پذيرفتهشدۀ او نيازي نیست. در اين موقعيت بايد دستور پيامبر (ص) را نپذيرد و بگويد: قرآن براي من کافي است؟ من از قرآن تبعيت ميکنم و چنين چيزي در قرآن نيست.
حال اگر اين فرد دستور پيامبر را نميپذیرفت، مشمول دستۀ اشخاص بزدل وناخالص میشد که غربال شدند. يعني مانند کسي ميشد که: ينقلب علي عقبيه.
اين يک نمونۀ بسيار عيني و روشن موجود در قرآن است. نمونههاي بسیار ديگري هم وجود دارد.
مسألۀ مربوط به پيامبر (ص) تنها مسألۀ اجتهاد و استنباط حکم نيست؛ مسألۀ تبيين هم مطرح است که به جز مسألۀ اجتهادی است که دانشمندان و مجتهدان در درازای تاريخ، ميتوانند از موازين قرآن و بعد از آن، از سنّت هم استخراج کنند. در مسألۀ تبيين اين مسأله وجود دارد که علاوه بر توانايي استخراج و استنباط، علم ديگري هم به او داده ميشود، و از راههاي ديگر هم مطالب به او آموخته ميشود. مثلاً همين مسأله که بيان شد، تبيين است. فرد وقتي نماز ميخواند، نيازمند جهت است. به خاطر اينکه، جسم در وقت نماز با روان همکاري ميکند. از سوي ديگر، در آن مقطع زمانی در قرآن بيان نشده است و قرآن اصلاً بيان نفرموده است رو به کجا نماز بخوانيد. اين يک تبيين از طرف پيامبر (ص) است. اين يکي از حالات «لتبيين للنّاس» است؛ زیرا نماز بدون جهت، ميسر نيست. جسم به جهت نياز دارد. بايد جهت موجود باشد. در اينجا پيامبر (ص) مبيِّن است و بيان کرده که جهت شما در نماز اين گونه باشد. همان گونه که جهت را بيان کرده، حالات و اَشکال نماز را هم توضیح داده. اگر کسي در مورد «جهت» تبيين پيامبر را نميپذیرفت، مشمول کدام يک از دو دسته بود؟ از اين رو، در نماز يا هر امر ديگري که جنبۀ تبيين داشته باشد، اگر بر اساس قول پيامبر (ص) عمل نکند، باز هم مشمول همان دسته است.
اگر فردي مسألۀ «کفايت قرآن» را اين گونه اشتباه معنا کند که به سنّت نيازي نداريم، پيامبر (ص) نباید هيچ کار و برنامهاي داشته باشد و به فرمايشها، دستورات، رهنماييها، روشهاي عملي و برنامههاي پذيرفتهشدۀ او نيازي نیست. در اين موقعيت بايد دستور پيامبر (ص) را نپذيرد و بگويد: قرآن براي من کافي است؟ من از قرآن تبعيت ميکنم و چنين چيزي در قرآن نيست.
کاک احمد مفتی زاده
مسائل بسياري از اين قبيل در اسلام وجود دارد که در آنان اهميت سنّت به عنوان يک اجتهاد و استخراج حکم مطرح نيست. بلکه به عنوان «بيان» صورتي بخصوص در زمینهای است که قرآن دستور داده و بدون آن حکم الهي اصلاً اجرا نميشود. وهمان گونه که گفته شد نمونۀ اين نوع امور بسیار است.
پس در مجموع اينکه ميگوييم: به پيامبر (ص) نيز اجازه داده نشده است که از طرف خویش حکم تعيين کند، منظور حکمي است که جنبۀ تبييني نداشته باشد و اصلاً بر اساس قرآن نباشد. به عبارت ديگر، مبنا از طرف خدا به او داده نشده باشد.
اينکه نماز را با اين حالات تعيين کرده، يا در حقيقت تبيين کرده است، قبله را اين گونه براي مردم «بيان» کرده است که ابتدا با آن حالت رو به مسجد الاقصي نماز بخوانند. سپس در مدينه روی خود را از مسجد الاقصي بازگردانند. استناد اين امر به قرآن است، حکمي نيست که خود او وضع کرده باشد، يا از طرف خود گفته باشد.
قرآن به اقامۀ نماز دستور ميدهد و در مورد نماز آن همه تأکيد ميکند. علاوه بر اين، بديهي است که به قالبی نياز دارد و شکل، نظم و برنامهاي خاص را ميطلبد که امکان ندارد وجود نداشته باشد. همچنين بديهي است که به خاطر هماهنگي جسم با روان، به جهت هم نياز دارد و بايد رو به جهتي باشد.
پس آن گاه که قرآن اين امور را تعيين نکرده است و از سويي نماز بيشکل و بيجهت ناممکن است، اين امر به پيامبر (ص) سپرده شده است. ولی از راهي به جز اين طريق وحيِ ملفوظ که جنبۀ اعجاز دارد و همۀ عبارات آن، آيات و نشانههاي آن اعجاز است؛ زیرا از غير اين طريق و از طرق مختلف، امور بسياري به پيامبر (ص) تفهيم شده و آموزشهاي بسياري به او داده شده است.
براي آنکه شکل نماز و جهت قبله را تعيين کند، از طريقي به جز طريق قرآن و از راهي به جز اين طريق معهود وحي، به او تفهيم شده است و او هم به مسلمانان گفته است.
اهميت پذيرش اين مطلب از طرف مسلمانان به قدری مهمّ است که قرآن در مورد رو کردن به مسجدالاقصي این گونه سخن ميگويد.
بنابراين، حدّ صحيح، منطقي و معقول در مورد سنّت اين است که: سنّت به عنوان مبيِّن، از ضروريات است و بدون آن امکان ندارد در اموري که جنبۀ تبيين آنان به سنّت سپرده شده است، با اجتهاد و درک خود به حق برسند و حق مربوط به آن را دريابند. بلکه حتماً در اموري که تبيين آن به سنّت داده شده است، سنّت مورد نيازاست.
اهمیت سنّت و نقش پیامبر
بر اين اساس، سنّت و نقش پيامبر اهميت اساسی دارد. بنابراين، به خاطر اهميت آن، نبايد هر چيزي را به نام سنّت پذیرفت؛ زیرا اين امر به معنای بياهميت کردن سنّت است. اينکه هر روايتي، تنها به اين دليل که مثلاً در فلان کتاب نقل شده است، ولو نويسنده و گردآورندهاش هم انساني بسيار مسلمان و با عظمت بوده باشد، به استناد او آن روايت را پذیرفت، دقيقاً اهميت سنّت را پايين ميآورد.
از آنجا که اهميت سنّت با توجه به نقش خاص آن، یعنی تبيین قرآن، محفوظ است و درست مانند قرآن اهميت دارد و واجب الاطاعه است، بايد چنان به آن اهميت داده شود که اگر امري تحريف و دستکاري شده به نام سنّت ارائه شد، پذیرفته نشود.
پس به طور کلي ميتوان گفت:
- سنّت بدون کمترين ترديد درست مانند کتاب واجب الاطاعه است. ولی جنبۀ وضع حکم را ندارد. یعنی سنّت حکم را تعيين نميکند. بلکه حکم موجود در قرآن را تبيين ميکند.
- برای حفظ و رعایت شأن و منزلت سنّت با قبول زحمت لازم و با تحقيقي بسيار، اموري که احتمالاً از طرف حضرت پيامبر (ص) نباشد، به عنوان سنّت پذیرفته نشود.
با اين دو قيد جایگاه درست سنّت در اسلام و وظيفۀ ما نسبت به سنّت، به عنوان مبيِّن کتاب، روشن ميشود.
پس زمانيکه گفته میشود: سنّت مبيِّن کتاب است، يکي از مهمترین و اساسیترین ابزارهاي تحقيق که مشخص سازد آنچه به عنوان سنّت به دست ما رسيده دروغ است، معارضبودن آن با کتاب است.
مبيِّن شکل را تعيين ميکند. مثلاً: قرآن ميگويد نماز را اقامه کنيد، امّا نميگويد: که رو به کجا؛ تا هنگامي که هنوز رو کردن به کعبه بعد از مسجد الاقصي واجب نشده بود. يا وقتي قرآن دستور اقامۀ نماز ميدهد، بیان نمیکندکه دقيقاً روزي پنج فرض، فرضها به چه صورت، چند رکعت و رکعتها چگونه باشد؛ هيچ يک از اينها را بيان نميکند. از سوي ديگر، پيدا است که بايد چنین اموری موجود باشد. اينکه پيامبر (ص) اين امور را بيان ميفرمايد، سخن او «مبيِّن» است.
سنّت بدون کمترين ترديد درست مانند کتاب واجب الاطاعه است. ولی جنبۀ وضع حکم را ندارد. یعنی سنّت حکم را تعيين نميکند. بلکه حکم موجود در قرآن را تبيين ميکند.
کاک احمد مفتی زاده
حال، اگر امري در روايت موجود باشد که با کتاب مخالف باشد، اين پرسش مطرح ميشود که آيا مبيِّن، ميتواند مخالف متن باشد؟جواب منفی است! مبيِّن يعني آنچه در خود اصلِ مورد نظر گفته نشده و به شخص ديگري سپرده شده است که آن را بيان کند. آنچه آن شخص ديگر بيان ميکند، «مبيِّن» آن مطلب بيان نشده در اصل است. حال، آيا امکان دارد آنچه شخصي بيان ميکند، با امري که قرار است بيان کند، مخالف باشد؟ يعني آيا امکان دارد که «مُبَيِّن» با «مبيَّن» مخالف باشد؟ طبعاً نه.
پس اگر امري در سنّت موجود باشد، که با کتاب مخالف باشد، فارغ از مسائل فرعي و بياهميت، حتي در مسائل اعتقادی نیز نميتوان آن را پذيرفت. روايات بسياري وجود دارد که دقيقاً با توحيد ذات و صفات معارض است و درست به شرک منجر ميشود. با دهها نص قرآن مخالف است. مثلاً قائلشدن قدرتهاي فوقالعاده و علم غيب و بسياري از اين گونه مسائل براي پيامبران و اوليا در روايات به وفور وجود دارد.
حال بايد پرسيد آيا ميتوان اين امور را به عنوان مبيِّن قلمداد کرد؟ و آيا ميتوان براي اين امور به نام «سنّت» احترام قائل شد و آنها را به عنوان سنت قبول کرد؟
جواب منفی است؛ زیرا گفته شد: ارزش سنّت در حدّ مبيِّن است، نه در حدّ واضع حکم. علاوه بر اين، در صورتی که با نصوص مسلّم و مکرر و مسائل بسيار بنیادی و قرآن معارض باشد، قابل قبول نيست.
خود پيامبر (ص) ميفرمايد: هر گاه روايتي به دست شما برسد، آن را با قرآن بسنجید. اگر با قرآن مخالف باشد، به ديوار بکوبید. تعبير عربيِ «به ديوار بکوبید»، يعني آن را در اوج توهين پرت کنيد.
واضح است که «مبيِّن» نبايد با مبيَّن معارض باشد. ارزش مبيِّن، ارزش ثانوي و به تبعيت مبيَّن است. يعني سنّت پيامبر (ص) به اعتبار اينکه احکام قرآن را بيان ميکند، ارزش دارد. بايد حکم در قرآن موجود باشد، در اين صورت سنّت ارزش دارد که آن را بيان کند.پس اگر آن امر در قرآن نباشد و اساساً با موازين منطبق نباشد و حتي مخالف باشد، آن چيز مبيِّن و سنّت نيست و پيدا است که دروغ است و به زبان پيامبر بسته شده است.
اين مسأله که در اينجا به طور خلاصه بيان ميشود، بحثي است که به خاطر نياز مسلمانان به آن، و نیز افراط و تفريطي که در ارزيابي سنّت و اعتنا به سنّت شده و مسلمانان را سرگردان کرده است، به اذن خدا بايد به صورت مفصل مورد بحث قرار گيرد. امّا، اکنون به خاطر آشفته نشدن ذهن در اين مورد خاص این مختصر بیان میشود.[19]
یعنی خود پیامبر (ص) نیز مکلّف است که فقط از فرمان و حکم خدا پیروی کند و نه هیچ چیز دیگر. و قبول احکام غیر خدا بارها در عباراتی از این قبیل کوبنده و برانگیزانندۀ شعور و آگاهی آمده است که: «أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ»[20]
اين عبارت بسيار کوبنده است به گونهای که اگر انسان از قانون، حکم و برنامۀ شخص ديگري پیروی کند، و آن حکم و برنامه بر حسب شروط از پیش تعیینشده[21] نباشد، در این تعبیر قرآنی افرادی که از آنان اطاعت ميشود، شريک خدا قرار داده شدهاند. آيا آنان شرکايي دارند؟ يعني افرادی که واقعاً شريک خدا باشند، که: «شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ» آيا از امور دين[22] و از ادارۀ زندگي چيزي را براي آنان تشريع و قانونگذاري کردهاند که خدا اجازۀ آن را نداده است؟
اگر قرار باشد بدون تطبيق با کتاب و با دين الهي[23] چيزي از کسي پذيرفته شود، آن شخص در نظر کسي که از او تبعيت ميکند، شريک خدا قرار داده شده است.
«أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ»: يعني يا اينکه واقعيت اين است که آنان غير خدا اشخاصی را دارند که در امر تشريع شريک خداوندند که براي آنان مباني و موازيني قرار دادهاند که خدا اجازۀ آن را نداده است؟
اين امر بسيار تکان دهنده است و شعور و عواطف انسان مسلمان را بيدار ميسازد که دريابد اگر قرار باشد دستور و قانوني را از کسي يا اشخاصی بپذيرد که آن دستور و قانون به دستور و قانون خداي متعال استناد نداشته باشد، آن شخص يا اشخاص را در امر تشريع شريک خداي متعال کرده است.
یعنی: یا اینکه آنان شریکهایی دارند کسانی که در کار تشریع عملاً انباز و شریک خدا به حساب آیند. که بعضی از احکام دین را برای آنان تشریع کردهاند که خدا به آن اجازه نداده است.[24]
منبع: کتاب دین و انسان
نویسنده: کاک احمد مفتی زاده
ناشر: مکتب قرآن کردستان
[1]. چون مسألۀ کفایت قرآن به گوش برخی از بچهها رسیده است.
[2]. سورۀ انعام/ 59.
[3]. اشاره به سورۀ نحل/ 44: «وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ».
[4]. قبلاً نیز راجع به اهمیت نماز بحث کردهایم، نیازی نیست در این باره مطلبی بیان شود.
[5]. سورۀ نحل/ 44.
[6]. سورۀ نساء/ 115.
[7]. قبلاًدر این باره به صورت مفصل بحث کردهایم.
[8]. یعنی: پیش از هجرت.
[9]. آیۀ 143 تا 150 بقره.
[10]. البته نه در یک مقطع خاص، بلکه به صورت یک بحث بسیار مفصل بیان میشود. در این باره میتوانید به سورۀ بقره مراجعه نمایید و آن را مطالعه کنید.
[11]. سورۀ بقره/ 143.
[12]. بلا، یعنی: امتحان، آزمایش.
[13]. سورۀ بقره/ 143.
[14]. سورۀ بقره/ 143.
[15]. سورۀ بقره/ 143.
[16]. به نقل از دهخدا، این شعر از سعدی شیرازی است. ترتیب مصراعهای آن بر اساس منابع ادبی به صورت ذیل است:
سیاهی لشکر نیاید به کار
یکی مرد جنگی به از صد هزار
[17]. اکنون که از لحاظ مادی از کعبه دور افتادهاید، از لحاظ روحی نیز با آن قطع رابطه کنید و به مسجد الاقصی رو کنید!
[18]. خود شما که آیات را بخوانید و مطالعه کنید، در مییابید که این مفاهیم چه قدر مهم و با عظمت هستند.
[19]. در کتابچۀ مجموعۀ نامههای 1 در نامۀ روش بررسی علمی روایات بیان شده است.
[20]. سورۀ شوری/ 21.
[21]. شرط استناد به قرآن و طبق دستور و موازین قرآن بودن.
[22]. دین یعنی: برنامۀ زندگی. قانون و برنامهای که انسان از آن تبعیت و پیروی کند.
[23]. آنچه از طرف خدا آمده است.
[24]. در این زمینه سخنرانیهایی داریم که با عنوان «توحید یا انقلاب فرهنگی»، ضبط شدهاند. برای روشن شدن مطلب میتوان به آنها یا به جزوههای آینده در این مقوله مراجعه کرد. به اذن خدا، همان گونه که اشاره شد در آینده در این زمینه مطالبی نوشته خواهد شد.
ثبت دیدگاه