بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
«پیام به ملّت ایران»
هنگامی که آتش انقلاب در خرداد 42، اولین زبانهها را کشید، در خیابان ناصر خسرو بودم، و حماسهی مردم و جنایت رژیم شاهنشاهی را از نزدیک دیدم. عواطفی که مناظر آن روزها در دلم افکند، تغییری کلّی در روشم ایجاد کرد (پیش از آن، تلاشم، تقریباً در مبارزه با خرافات مذهبی و به خاطر رفع ستم ملّی و در خدمت فرهنگ کُردی، خلاصه میشد؛ و رابطهای با مبارزات ایران نداشتم). به واسطهی پیوندهای عاطفی، که پس از خرداد 42 با نهضت ایران پیدا كردم، هر بار فرصتی برای گفتگو با برادران مجاهد مییافتم، به بحث و تبادل نظر به خاطر بارور شدن و استحکام نهضت میپرداختم؛ و از هر وسیلهای مطمئن، برای ارائهی نظرات خود، و فرستادن پیام در بارهی مطالبی که به نظرم ضروری بود، برای پیشروان حرکت استفاده میکردم؛ و حتی میکوشیدم آنان را به تبدیل این حرکت به قیام مسلّحانه تشویق کنم؛ و تأمین آموزش فنون تشکیلاتی و نظامی به مجاهدین را نیز به وسیلهی کُردان آشنا با این مسائل، تعهّد میکردم. چند ماهی پیش از سقوط رژیم گذشته، چند نفر نماینده برای مذاکره با مرحوم طالقانی و آیتالله منتظری و مهندس بازرگان و…، فرستادم. از عواقب آشفتگی حرکت، و نبودن تشکیلات سیاسی و نظامی و اطلاعاتی، سخت نگران بودم. پیش از سقوط رژیم، یکبار، و پس از آن چند بار با امام خمینی، و بارها با دیگران نیز ملاقات کردم. بارها و بارها نامههایی با لحنهای تند و آرام، برای همه فرستادم (آشفتگیها و ضعفها و اشتباهات پس از سقوط رژیم، همیشه برایم نگرانکنندهتر بود). با انواع وسایل، توطئههای رژیم گذشته را برای ایجاد جنگ مذهبی در مناطق اهل سنّت، خنثی میکردم، و پس از سقوط رژیم نیز هر جا خطری، موجودیت یا تداوم انقلاب را تهدید میکرد، آخرین توان خود را برای دفع یا رفع آن، به کار میگرفتم… خلاصه، تا آنجا که فکرم میرسید و امکان اقدام داشتم، بدون اعتنا به احتمال عیب و عار و خوار شدن در انظار و ملامت دوستان و تهمت و شماتت اغیار، پیش از سقوط رژیم و پس از آن، تلاش کردم که انقلاب، استحکام یابد؛ و سر راه آن، سد و مانع ایجاد نشود؛ و خون جوانانِ جان برکفِ وطن و تلاش بیدریغ ملّت هدر نگردد…
خدایا تو میدانی که تا چه اندازه، خون و جان جوانان وطن در نظرم عزیز بوده، و تا چه اندازه کوشیدهام که از ریختن این خونهای عزیز جلوگیری کنم، و تا چه اندازه تلاش کردهام که این انقلاب ـ این خونبهای دهها هزار شهید ـ به ثمر برسد و ضایع نشود؛ و تا چه اندازه، این انقلاب را دوست داشتم و به خاطر آن، فشار روحی و مشقّت، تحمل کردم… انقلاب، با هزاران نگرانی که از عواقب ناپختگی آن داشتم، اولین سد را شکست و رژیم 2500 ساله را سرنگون کرد. ملاقاتها، مذاکرهها، فرستادن پیکها و نامهها و پیامها و دادن طرحها در این مرحله، تا بالاترین حد فروتنی ـکه برای دوستان قابل تحمل نبودـ استمرار یافت. بارها تهدید کردم و اخطار فرستادم. حتی گاهی در سخنرانیها و مصاحبهها نیز اعتراض کردم و هشدار دادم… (خدایا این چه رازی است؟! چرا این همه دلسوزی و تذکر و بحث و نامه، و… بی اثر است؟! به نظر میآید که: لابد ـاضافه بر آشفتگی و عدم تشکلـ دستهایی هم در کار است (و نمونهی روشن این فرض را هم دیدهام!) که نمیگذارد تلاشِ دلسوزان انقلاب ـکه فراوانندـ به ثمر برسد، و حتی: تصمیمها و وعدههای رهبر انقلاب عملی شود). به هرحال، هر مرحله به انتظار مثمر بودن مرحلهی بعد، راهم را ادامه میدادم… و بالاخره انتظار داشتم که چنان قانون اساسیِ اسلامی و کاملی تدوین شود که ناهماهنگیها و نابسامانیها و پراکندگی مراکز قدرت و تصمیمگیری را سروسامان بخشد، که دستهای احتمالی خیانت را فلج سازد، که کمکاری شورای انقلاب را (که باید انقلابی کار میکرد و نکرد) جبران سازد؛ که آمال مشروع و اسلامی ملّت کُرد و سایر ملتهای مسلمان ایران را برآورده سازد؛ که فاصلهها و امتیازات مذهبی و ملّی و طبقاتی و گروهی را ـ چه مادی و چه معنویـ از میان بردارد؛ که درد حرفْ ناشنوی و بینظمی کار مسئولان امور را درمان را تعدیل کند، که ازکند؛ که هوسهای مقامپرستی و قدرتطلبی بعضی از «روحانیّون» برقراری مجدّد رژیم اختناق و سانسور ـکه نتیجهی طبیعی استمرار ایرادها به خاطر پنهان ماندن آنهاستـ، جلوگیری به عمل آورد و… و راستی، اگر قانون اساسی ما از قرآن گرفته شود، تمام آمال را برآورده، و همهی تحریکات و توطئهها را خنثی میسازد.
اما مجلس خبرهها تشکیل شد، و از همان اوائل کار، کاری کرد که میرفت تا امیدها را به یأس مبدل سازد… و با اینکه همه از تن دادن به بحث و تبادل نظر با چنین مجلسی، ملامتم میکردند، باز به خاطر خون عزیز جوانان، و به خاطر انقلابی که نمیتوانستم دل از آن برکنم، خود را ناچار کردم، تا چند روزی با آقایان ـبه خصوص چند نفرِ صمیمی و آگاه ـ بحث کنم، بلکه این بار ـ که مهمترین کار دوران پس از پیروزی انقلاب مطرح استـ تلاشها مؤثر افتد، و قانونی تصویب گردد، کاملاً منطبق با قرآن، تا همهی قشرها و اجزای ستمکشیدهی ملّت را، شاد و خشنود سازند، و بر انواع ستمها خط بطلان کشد، و تا پیش از این، هموطنان ما یکدیگر را دشمن نشناسند و در خاک و خون نغلطانند… حالِ خود را در تلاشها، مانند حال کسی میدیدم که عزیزترین عزیزش با مرگ دست به گریبان است؛ و همهی پزشکان جوابش کردهاند؛ اما او، مرتب به این سو و آن سو میدود و آرام نمیگیرد… ولی افسوس!
افسوس که آن همه تلاش بیثمر ماند و… و این آخرین امید نیز به یأس مبدل شد. و عیان میبینیم که آنچه به جای اصول و موازین اسلامی، تدوین مییابد، نسخهی مرگی است که اکثر خبرههای، یا: بیخبر و یا: بیاعتنا به وضع جامعه، برای ملّت و برای انقلاب ملّت ایران می نویسند (و خدا گواه است که این قانون چیزی جز این نیست). اکنون آن بلند پروازیها که: «انقلاب ایران اسلام را زنده کند و به رستگاریِ دیگران بشتابد» دیگر خواب و خیال شده، چون این «کارنامهی» انقلاب، دارد ذاتِ انقلاب را نیز به نابودی میکشاند…،!
و باز خدایا تو میدانی که آن چه در توانم بود برای اسلامی شدن راه و روش شورای انقلاب و دولت و مجلس خبرگان به کار بردم؛ و بارها کتباً و شفاهاً از همان اوایل اسفند گذشته به دولت و شورای انقلاب تهدید و پرخاش کردم؛ و نامهها و اخطارهای شدیدالّحن فرستادم؛ و ضعف و انحرافشان را از راه اسلام تذکر دادم. ولی هرگز نخواستم این مبارزه علنی شود. زیرا به خاطر نداشتن سابقهی تشکّل و نظم سیاسی و انقلابی، این قدرتها را، ضعیف و کم قدرت میدیدم، و ترس داشتم که مبارزهی علنی، آنان را آشفتهتر و امپریالیسمِ در کمین نشسته و تفرقهانداز را تقویت نماید… و در نتیجه: ملّت را دچار جنگ داخلی و برادرکُشی سازد. اما پس از آن همه مبارزه و تلاشِ مخفیانه، دیگر از مفید بودن اقداماتی مانند گذشته، نومید شدهام. ومیبینم که حرفْ ناشنوی و خودسریِ همهی دستگاههای سیاسی و قانونگذاری، آنان را چندان از راه اسلام دور گردانیده که امید برگشتشان به راه اسلام بسیار ضعیف است، و ادامهی راه فعلی، نه تنها در کُردستان به تشدید برادرکُشی و کشتار افراد بیگناه به دست افراد بیگناه میانجامد؛ بلکه به تدریج در همه جای ایران، و حتی در مرکزیترین شهرها، مسلمانان را در برابر یکدیگر قرار میدهد. به این دلیل، بیش از این، آشکار نکردن مبارزه و نشان ندادن واقعیتها را بیحاصل و حتی خیانت به ملّت و به انقلاب میدانم؛ و لذا، وظیفهی دینی خود میدانم که آنچه را تا کنون مخفیانه میگفتم، از این پس با مردم در میان بگذارم… و راستی، پس از بررسی عمیق شرایط کنونی و مدتها جستجوی راه چاره و نجات انقلاب، اکنون غالب راهها را بسته میبینم، و فکرم به جایی نمیرسد؛ مگر اینکه هر چه زودتر دو اقدام زیر صورت گیرد:
1ـ تشکیل هیأتی از چهرههای مختلف انقلاب اسلامی برای متشکّل کردن و با هم پیوند دادن شخصیتها و گروههای علمی و سیاسی اسلامی؛ و برای نظارت بر کار دستگاهها و اشخاص مسئول در سراسر کشور؛ و ایجاد حرکت در شورای انقلاب.
2ـ دعوت همهی کسانی (غیر که در بارهی قانون اساسی نظراتی ارائه کردهاند تااز اعضای حزب جمهوری اسلامی) در یک اجتماع، عدهای مساویِ اعضای فعلی مجلس خبرگان از بین خود انتخاب کنند؛ و این عده به همراهی اعضای فعلی، مجدداً کار تدوین قانون اساسی را به عهده گیرند.
این دو اقدام را تنها راه تصحیح مسیر منحرف شدهی انقلاب، و تجدید وحدت در بین همهی مسلمانان و زنده کردن شور و حماسهی صمیمانهی انقلابیِ سابق میدانم. و فکر میکنم اگر، هر چه زودتر، برای عملی شدن این دو پیشنهاد اقدامی نشود، دیگر این راههای چاره نیز مسدود خواهد شد؛ و به زودی آشوب و بلوا سراسر کشور را فرا خواهد گرفت.
و اکنون، ای ملّت شریف و قهرمان و ستمکشیدهی ایران، که تازه از گردابهای کشتار و اختناق رژیم شاهنشاهی به ساحل نجات رسیدهاید! رنج میبرم که میبینم؛ اضافه بر ناآگاهیها، دستهای خیانت در دستگاههای مختلف نفوذ کرده و دارد رنج شما را بر باد میدهد… و اگر به خاطر میلیونها مسلمان امیدوار نبود، که هنوز فداییِ انقلابند (و به خاطر مسائلی دیگر، که هر کدام واقعاً خطرناک است)، با تمام قدرت، مبارزهی همه جانبه را ـ به همان سان که از بیست روز پس از پیروزی اول انقلاب، بارها برای مسئولان نوشتهام ـ علیه آنها که مسیر انقلاب را منحرف میکنند، آغاز میکردم، اما نمیخواهم به خاطر نجات ملّت از آیندهی خطرناکی که دستگاههای مسئول آگاهانه و ناآگاهانه، برای او تدارک میبینند، خود هم اکنون عامل زودرس شدن آن روز شوم باشم، و من نیز موجبی برای به جان هم افتادن مسلمانها و تشدید برادرکُشی گردم…
و اینک به وسیلهی این پیام، راز جگرسوزی را که تا کنون نهفته بودم، و همهی تلاشهای بیحاصلی را که تا کنون به خاطر انقلاب و به خاطر ملّت ایران، مخفی نگاه داشته بودم، اکنون، اشارهوار به اطّلاع هموطنان میرسانم و… و اعلام میکنم که تا جریان، بدین منوال است، اگر دو پیشنهاد مذکور ـکه به نظرم فعلاً تنها و آخرین وسیلهی نجات ملّت و انقلاب استـ عملی نگردد، دیگر امیدی به صحیح شدن راه منحرف شدهی انقلاب ندارم. و تنها به همین دلیل، و نه به خاطر غرور یا بیاعتنا ماندن به انقلاب و سعادت ملّت، دیگر از صرف کردنِ عمر، و سروکله زدن بیحاصل با مسئولانِ امور، نومید و خسته شدهام، و بیش از این وقت خود را در اسلامی شدن راه و روش حکومتی که روحیّه و حماسهی اسلامی ندارد، ضایع نخواهم کرد. مگر اینکه باز معجزهای رو دهد، و یک انقلاب دیگر، این انقلاب آشفته را، جهتی اسلامی بخشد.
و خدایا تو شاهد باش، و ملّت ایران آگاه باشد،که این تصمیم را، پس از بارها آزمودن و بیهوده ماندنِ آزمایشها میگیرم… خدایا تا کنون آنچه توانستهام برای بارور شدن انقلاب به کار بستهام، و همه بیاثر مانده؛ و اکنون جز با قدرت بیکران تو، نجات انقلاب از سقوط در ارتجاع، و نجات ملّت ایران از جنگ خانمانسوز داخلی را مقدور نمیبینم. خدایا تو دانی و ملّت ایران نیز آگاه باشد که در هر تلاش و هر روش مبارزهای، «اِنْ اُریدُ اِلّا الْاِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ، وَ ما تَوْفیقی اِلّا بَااللهِ، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ اِلَیْهِ اُنیبُ، اَلا، هَلْ بَلَّغْتُ؟ اَللّهُمَّ فَاشْهَدْ.»
(بحث در بارهی نقشههای مبنی بر سوءنیّت دولت براي آینده).
تهران، احمد مفتیزاده (10/7/1358)
ثبت دیدگاه